قضیه ازدواج یک طلبه
قبلِ محرم با اجازه استادم به مادر عزیزم زنگ زدم و بهش گفتم نمی خوایی واسه پسرت زن بگیری؟!
اونم که ازخدا خواسته . گفت: چرا نمی خوام! آرزومه! گفتم: پس بسم الله ...
دقیقاً یادم هست، هشت روز بعد رفتم شهرستان (خلخال)، باور نمی کنید مادرم چندین مورد را پیدا کرده بود وحتی سراغ بعضی هاشون هم رفته بود!! به هرحال اونی که ما می خواستیم هنوز کشف نشده بود!
تا اینکه یکی از بستگان آقا قادر، که همسایه و دوست صمیمی هم هستیم رو بهم معرفی کرد. منم چون شناختی نداشتم گفتم باید باهاش صحبت کنم.
خلاصه هماهنگی ها انجام شد و ایشون اومدن خونه همسایمون. جالبه بدونید همسایمون یه زمانی معلم انگلیسی من هم بود ومن وقتی رفتم خونشون با دخترخانم صحبت کنم ایشون واسه اینکه من خجالت نکشم رفته بودن تو آشپزخونه! ولی منم که کاملاً پررو! رفتم آشپزخونه و احوال پرسی کردم و پرسیدم کجا باید برم؟! اتاقی رو بهم نشون دادن.
رفتم اتاق نشستیم و صحبتهامونو کردیم. ازقبل یه برگه مفصل تدارک دیده بودم. تمام شرایط رو تمام و کمال واسه ایشون گفتم. ازجمله اینکه: من طلبه هستم و قبلاً با لباس روحانیت ازدواج کردم و هیچ وقت این تاجی که امام زمان (ع) بهم داده روکنار نمی گذارم. ازشما می خوام دراندازه رساله مرجع تقلیدتون تابع دین باشید. من به عنوان طلبه درسطح متوسط جامعه زندگی می کنم و تجملات درشأن من نیست و ... . ایشون هم ازطریق سخنگوی شخصی خود (=آقا قادر) مسائلی رو مطرح کردن؛ راستش ازشرم وحیای ایشون در مواجهه با نامحرم خیلی خوشم اومد، چون بین صحبت با نامحرم و همچنین بیان نکات مدِّ نظرشون خوب جمع کرده و ازسخن گو استفاده کردن. البته اول کاری چون معلوم نبود به توافق می رسیم یانه اینجوری اقدام کردن وگرنه بعداً دوتایی باهم صحبت می کردیم.
بگذریم بعد دو روز باتوجه به لطفی که همسایمون بهم داشتن، آنقدر منو پیش ایشون تعریف کردن که جواب مثبت دادن. من هم باتوجه به تحقیقاتم به نتیجه مطلوب رسیده بودم پس قبول کردم. و بلافاصله اومدم قم واسه تحصیل. ما هنوز به هم نامحرم بودیم واسه همین تلفنی به مدت چهارماه بین خودمون صیغه محرمیت خوندم؛ مهریش هم یک جلد قرآن بود.
بعد دو سه ماه اومدم خلخال واسه عقد کنان. یادش بخیر... مهریه مون هم شد چهارده سکه طلا با حج عمره.
واسه عروسی هم قرار گذاشتیم تابستون- میلاد امام حسین (ع) باشه. قبلش هم رفتیم مشهد ولی همین که وارد مشهد شدیم متاسفانه خبر اومد که دایی عزیزم که خیلی زیاد بهش علاقه داشتم به رحمت خدا رفتن- ایشون تو شهر ما واقعاً یک حزب اللهی بودن و بسیار فعال درعرصه فرهنگ، خود من و خیلی های دیگه از دوستان طلبه، طلبگی مون رو مدیون ایشون هستیم- به هر حال واسه خاطر فوت دایی ام، چون کارت دعوتها پخش شده بود و ما هم عملاً با سفر به مشهد برنامه رو آغاز کرده بودیم با یک هفته تاخیر - نه مثل بعضی ها که سیصدو شست و پنج روز آغاز زندگی و رشد دو زوج رو تاخیر می ندازن- سور دادیم و شد میلاد حضرت علی اکبر(ع) تازه خانواده دایی ام هم واسه عروسی اومده بودن. ومن به دایی ام به خاطر داشتن اینچنین خاواده دین محور ومنطقی تبریک گفتم.
یه عده از دور و بریا خودشون رو آماده کرده بودن واسه ... ! و خبر نداشتن که این برنامه متفاوت از مجالسیه که اگه امام زمان روحی فداه خواستن واسه جشن ازدواج فرزند معنویشون- اَنا وَ عَلیٌّ أبَوا هذِه الاُمَّة- تشریف بیارن زبانم لال پشیمون بشن. امیدوارم که بهمون افتخار داه باشن. هرچه خودشون صلاح می دونن همون حقه. ناگفته نماند کارت دعوت ایشون رو هم به همراه خانومم بردیم انداختیم در رودخانه پایین خونمون درخلخال.
برنامه داشتیم که از یک مداح خوش صدا و پرنشاط دعوت کنیم، بیاد مجلس رو پرازشادی بکنه و واسه شاهزاده کربلا کف بزنیم(البته من خودم کف نمی زنم ولی چون حرام نیست مانع دیگران هم نمی شم) که به احترام خانواده دایی ام وبه خاطر عدم هماهنگی نتونستیم. فقط یه چندتا از موزیک های مناسب و مجاز رو گذاشتیم و بعد ازشام هم نخودنخود هرکه تشریف ببرد خانه خود...
جالبه بدونید کل هزینه ازدواج من حدود دو ونیم میلیون شد. با شیربها، سفر مشهد، شام و ...
الآن هم بعد سه سال ازدواج یه پسر کوچولوی یازده ماهه به نام محمدطه داریم.
خیلی از اطرافیان هم بسیار براشون جالب بود و از جشن ازدواج این مُدلی بسیار خوششون اومده بود.
به شما هم توصیه می کنم بین دل مردم و دل امام زمان ارواحنا فداه به دنبال رضایت دل حجت خدا باشین؛ اینجوری دست پنهان امام عشق رو تو زندگی تون کاملاً حس می کنید.
یادمون باشه زن انسان شب عروسی محرم همه نمی شه! پس مواظب ناموستون باشین.
به بهانه شادی دل دورو بریامون دل امام زمان رو خون نکنیم
منبع taher313.blogfa.com